عالَمی دگر...

گنبد فیروزه ای

خاطراتی دارم از صحن و سرای جمکران

جان و مال و هستیم باشد فدای جمکران

گنبدش فیروزه ای همچون نگین در آسمان

جان، به جانان آورد، بانگ و نوای جمکران

نوکرانش مخلص و هم زائرانش بی ریا

ای فدای خادمان بی ریای جمکران

آب زمزم گونه اش شد آبروی زمزمان

آبروی هر غذا، بوی غذای جمکران

یک عریضه همچو یوسف گر رود در چاه آن

صد جوابت می دهد از لابه لای جمکران

از غم هجران تو گردیده بیمار این دلم

کی شفایم می دهد، شینِ شفای جمکران؟

مرده بود و خسته و افسرده، اما زنده شد

این نوای خسته، از نای و نوای جمکران

این گناهان، چون مرض، هرگز نیابد عافیت

تا مگر شیرین شود، کام از دوای جمکران

ای صبوری! جمکران، شد جلوه پروردگار

یاد آن باشد همان، ذکر خدای جمکران


[ دوشنبه 92/4/10 ] [ 11:0 صبح ] [ حبیب ]
درباره وبلاگ
امکانات وب
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 156299

طراحی سایت